سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته هایی از سنگ

آقا مهدی خوب... چهارشنبه 84/9/9 ساعت 6:4 عصر
 

خانم اکبری گفته:(اگه تو بیای همه جا آباد میشه .همه ی بدیها می میرن - اونوقت آدم خوبا می شن رئیس همه شهر . همه آدمها پولدار میشن -همه ا قشنگ میشه - تازه گفته تو آنقدر خوبی که هر چی دوست دارم میتونم صدات کنم - میخوام بهت بگم:(آقا مهدی خوب)

آقا مهدی خوب!

امشب بابام که اومد خونه ابروهاش تو هم بود . حتی نمره امتحان ریاضیمو که بیست شده بودم بهش نشون دادم اما نخندید- مامانم زود جا انداخت و گفت بخوابین - داداشم و اکرم خوابیدن ولی من یواشکی از زیر لحاف گوش کردم . بابام گفت قاسم آقا صاحبخونه گفته اگه کرایه ی این ماهو بهش ندیم رو هم میشه سه ماه - اونوقت باید خونه رو تخلیه کنیم . من نفهمیدم تخلیه یعنی چه ! فردا از نسرین خانوم دختر قاسم آقا میپرسم .

آقا مهدی خوب!

امروز خیلی گریه کردم - آخه خانوم معلم امتحان نقاشیمو 18 داد - بعد هم بلند به همه بچه ها گفت(کی تا حالا خورشید سبز رنگ دیده؟)

بچه ها هم همه خندیدن - ولی من فقط سه تا مداد رنگی داشتم -قرمز آبی و سبز.

آقا مهدی خوب!

اصغر آقای معمار و شاگردش بعد یه هفته بابام رو آوردن خونه . فرخنده می گفت مامانش گفته بابای من دیگه نمیتونه بره سر کار . به مامانم گفتم:بابا چه ش شده ؟ صورتش رو از من برگردوند و گفت:نصف تنش لمس شده .

آقا مهدی خوب تو میدونی لمس چیه ؟

آقا مهدی خوب!

امروز دیر از خواب بیدار شدم .زودی لباس پوشیدم که برم مدرسه . به مامانم گفتم:چرا منو زود بیدار نکردی ؟ حالا خانم مدری دعوام میکنه . مامانم گفته دیگه نمی خوام بری مدرسه .مدرسه خرج داره . منم به حرفش گوش نکردم . دویدم طرف در حیاط . مامان هم دوید دنبالمو و منو عقب کشید .در حیاطو بست . بهم گفت اگه نری مدرسه برات آبنبات میخرم از اونا که نسرین داره .

منم داد زدم:من آبنبات نمیخوام ولم کن می خوام برم مدرســــه . مامان هم داد کشید:نمیشـــــــــه . اونوقت نشست و گریه کرد و هی گفت:پـــــــــــــول نداریم نباید بری .منم دلم سوخت و گریه ام گرفت اشکاشو پاک کردم بهش گفتم:باشه نمیرم مدرسه غصه نخور خانم اکبری گفته آقا مهدی خوب که بیاد پولدار میشیم . اونوقت هم میتونم برم مدرسه هم آبنبات بخورم .

آقا مهدی خوب!

امروز صبح اکرمو بغل کردمو نشستم در خونه . آخه همش گریه میکرد . مامانم رفته بود رختای فرنوش خانم اینا رو بشوره . نسرین از مدرسه اومد و بهم خندید و شکلک درآورد .بعد هم بهم گفت:شماها پول ندارید واسه همین نمیای مدرسه . منم بهش گفتم آقا مهدی خوب که اومد پولدار میشیم . اونوقت میگم آقا مهدی خوب دعوات کنه . اما آقا مهدی خوب نسرین رو خیلی دعوا نکن گناه داره .

آقا مهدی خوب!

شبا که همه میخوابن و فقط مامانم داره خیاطی میکنه -یواشکی از زیر لحاف بهش نگاه میکنم . بیشتر وقتا چشماش خیسه . بعد که میرمو به گردنش آویزون میشم و میپرسم چرا گریه میکنی ؟ زود دست می کشه رو چشماشو میگه:گریه نمیکنم پیاز پاک میکردم چشمام اشک اومد . بعد که می پرسم پیاز کو . میگه بردم گذاشتم تو آشپزخونه برای نهار فردا - ولی من میدونم که راست نمیگه آخه چند بار یواشکی رفتم تو آشپزخونه ولی پیاز ندیدم .

آقا مهدی خوب!

خانم اکبری اومد خونمون می خواست با مامانم حرف بزنه . منم تا دیدمش بغلش کردم . مامانم رفته بود خیاطی ها رو بده به عباس آقای خرازی .خانم اکری هم تو کوچه کنار من نشست تا مامان بیاد من خانم اکبری رو خیلی دوست دارم .آخه اون بهم گفت می تونم با تو دوست بشم .خانم اکبری که میخواست از مامانم خدا حافظی کنه چشماش خیس بود . یعنی مامانم پیاز پاک کرده بود؟!

آقا مهدی خوب!

نامه ام دستت رسیده یا نه ؟ قاسم آقای صاحبخونه با دو سه تا آقا پلیسه اومدن دارن وسایلمونو میذارن تو کوچه - مامانم داره گریه میکنه . اکرم هم مدام ونگ میزنه .بابام مام با همون حالش لمیده کنار دیوار و سرشو انداخته پایین- اخماش خیلی تو همه -آقا مهدی خوب! پاهام خیلی درد میکنه آخه از صبح هی از خونه میدوم تا سر کوچه که ببینم تو اومدی یا نه . یه بار هم خوردم زمینو زانوم کبود شد و خون اومد اما گریه نکردم . نسرین بهم شکلک درآورد . من هم بهش گفتم ( آقا مهدی خوب که اومد نشونت میدم) اون هم بهم گفت:آقا مهدی خوب که خونه شما نمیاد شما که خونه ندارین !!!

آقا مهدی خوب!

اگه بیای جلوی قاسم آقا رو میگیری که دفتر مشقمو پاره نکنه ؟ من فقط همین یه دفتر مشقو داشتم . مامام دیگه پول نداره برام دفتر مشق بخره.

آقا مهدی خوب!

سه روزه غذا نخوردم . مامانم گفته فردا برام نون و انگور می خره . دیروز هم همینو گفت . ولی من بهش گفتم نون و انگور نمیخوام برام دفتر مشق بخر. آخه این آخرین کاغذ دفتر مشقمه . اگه مامانم برام دفتر مشق نخره اونوقت چطوری برات نامه بنویسم ؟

آقا مهدی خوب!

اگه تو بیای ما رو پیدا می کنی؟ اگه کاغذ نداشته باشم که برات نامه بنویسم ما رو گم نمیکنی؟ آخه ما دیگه خونه نداریم ...

------------------------------------------------------------


نوشته شده توسط: صبا

اسلام ستیزی ... چهارشنبه 84/9/9 ساعت 4:20 عصر

پیش از ظهور اسلام مردم سراسر جهان از نظر عقاید و افکار و شئون اجتماعی در وضع اسف انگیز و نکبت باری به سر میبردند .گرچه همه نقاط عالم در وضعی کاملا یکسان قرار نداشتند ولی به طور کلی می توان گفت که همه مردم دنیا در انحرافهای  فکری  و پندارهای موهوم سنت های غلط اجتماعی خرافات  و افسانه ها گرفتاریهای اجتماعی و اخلاقی با هم شریک بودند .یهودیان دین موسی را تغییر دادند و اصول آنرا به صورت خشکی درآوردند که موجب رخنه کردن روح مادیگری در زندگی مردم شد .مسیحیت هم از طرف پدران روحانی  تغییر ماهیت یافت و دکانی شد برای سوداگری اکثریت پدران روحانی مسیحی –آئین زرتشت هم که در ایران باستان رواج داشت در دست موبدان درباری بود که از زرتشتی گری برای محکم کردن ستون حکومت خود مدد می جستند  و ین موبدان بودند که مذهب را همچون پدران روحانی وسیله ترقی و تسلط خود کرده بودند . باید اشاره کنم که ادیان تحریف شده و قومی چون فاقد قوانین کامل برای سیستمهای اجتماعی بودند از نجات و رهبری همه جانبه مردم عاجز ماندند- آتش فساد و تباهی می سوخت ... خرافات و اوهام به عنوان مذهب بر مردم حکومت می کرد. دوگانه پرستی و تثلیث بر مردم تحمیل شده بود و گروه بسیاری نیز بت آتش گاو ستاره را می پرستیدندو از همه شرم آورتر پرستش آلات تناسلی زن و مرد بود که رواج کامل داشت – خونریزی و آدمکشی ظلم و تعدی در سراسر جهان گسترده و بشریت در پرتگاه سقوط ابدی قرار گرفته بود .و اما در مورد عربستان : بیابانهای تفتیده و دره ها و تپه هایی از ریگ را عربستان مینامیدند که نه آبی داشت و نه گیاهی- خانه های آنان دخمه هایی بود که در آن موجودی به نام ا نسان در هم می لولید و با خرما و آب گندیده رفع گرسنگی و تشنگی می کردند .جنگ و نزاع قبیله ای اصل اساسی نظام اجتماعی مردم  عربستان بود .زندگی عشیره ای و بادیه نشینی و گله داری همراه با فئودالیسم خون آشام و استثمار طبقه حاکم و باند رباخواران زندگی را تیره و تار ساخته بود – اعراب به سبب جهالت مظاهر طبیعت را می پرستیدند و کعبه  بتخانه اعراب شده بود .(ویل دورانت)

اعراب خود را قوم برتر می پنداشتند و فقط کسانی  برتر بودند که از قو عرب بودند و دارای اصالت عربی و خون عربی !در واقع ملیت پرستی و قوم پرستی قرن بیستم و ناسیونالیسم عصر ما در آن زمان با رنگ و لعاب خاص خود  آئین مردم عرب بود .در مورد جایگاه اجتماعی زن هم نه فقط در میان اعراب بلکه در تمام مذاهب و قومهای باستان یک وجه مشترک  وجود داشت و آن بی ارزش بودن این کالا بود .موجودی که در حد یک کالای مصرفی و در اعلا مراتب به عنوان قربانی در پیشگاه خدایان به کار میرفت .در بعضی از فرهنگها هم مایه ننگ و آبرو ریزی بود- اسلام در چنین عصری ظهور کرد  و دنیا را دگرگون ساخت....

اسلام آئینی بود که بسیاری از حاکمیتها  و برتری جوئیها را نفی میکرد . تبعیض ها را منکر میشد و سنتهای غلط را می شکست . و اینگونه بود که همزمان با ظهور اسلام پدیده ای دیگر  زاده شد و آن اسلام ستیزی بود .

{در آغاز قرن هجدهم نویسندگانی مسیحی مبارزه جدیدی را بر ضد اسلام شروع کردند. آنها با انتشار کتابهائیکه مملو از دروغ و بهتان بود می خواستند مردم را از توجه به آیین اسلام منحرف  و نسبت به پیشوای بزرگ آن جضرت محمد بد بین سازند}(اسلام از نظر ولتر- نویسنده و خاور شناس)

مآخذ اولیه این دروغ پردازیها آثار و تالیفات متعصبین مسیحی قرون وسطی بود .به خصوص در قرن پانزدهم میلادی – شاخص ترین آنها (وان آندره مور) بود که کتاب (رد بر دین محمد) را نوشت که مورد استفاده نویسندئگان کتابهای ضد اسلامی بعدی گردید .از آنجائیکه نویسندگان دیگر زبان عربی نمیدانستند و به منابع اسلامی دسترسی نداشتند در باره اسلام شناسی فقط به رو نوشت کتاب او قناعت کردند – برای مقابله با یک مکتب و تخریب آن ساده ترین راه  و راحت ترین روش تخریب چهره صاحب آن مکتب است . وقتی شخصی را ترور  شخصیت میکنید و چهره او را وارونه جلوه دهید مکتب و تفکرات او را نیز تحت الشعاع قرار داده اید و زیر سوال برده اید .

هیکل در  کتاب حیات محمد می نویسد:آنحضرت تابع هوای و هوس بود و با اینکه به پیروانش دستور میداد بیش از چهار زن دائوی اختیار نکنند خودش زنان بیشتری داشت .

نویسندگان مسیحی به خیال خام خود خواسته اند پیامبر اسلام را در نظر خواننده های  بی اطلاع مسیحی هوسباز معرفی نمایند تا بدین وسیله شخصیت او را لکه دار کنند و از پیشرفت اسلام بکاهند .این شیوه اسلام ستیزی که از  نوع تخریب شخصیت می باشد در صدر اسلام  و ابتدای ظهور اسلام نیز مرسوم بوده  منتهی با موضوعات دیگر –از جمله شاعر خواندن و مجنون خواندن –در برهه ای از زمان نیز به خاطر نفوذ کلام و تاثیر گذاری اخلاق و رفتار او  وی را ساحر می خواندند . اما تهمت هوسباز بودن پیامبر در آن زمان کارساز نبود – چون تحریف تاریخ نیاز به گذشت زمان و ابهام بیشتر تاریخ داشت .همچنین پیامبر چه قبل از رسالت و چه بعد از رسالت به پاکدامنی  شهره بودند . لذا در نوشته های مسیحی قرون وسطی به بعد بیشتر این موضوع مطرح شده – حضرت محمد در سن25سالگی اولین ازدواج خود را انجام دادند  که با حضرت خدیجه بود .حضرت خدیجه در آن زمان40سال داشتند و قبل از محمد دوبار ازدواج و مرگ شوهر را تجربه کرده بودن – تاریخ نویسان بی طرف و منصف اعم از مسلمان و مسیحی به این نکته اشاره کرده اند که ازدواجهای پیامبر از روی شهوت نبوده  چون اگر  چنین بود آنحضرت در سن25 سالگی که دوران شور و هیجان جوانان است با خدیجه بانویی که 40 ساله است و نشاط  و جوانی خود را در خانه دو شوهر سابق خود از دست داده بود ازدواج نمیکرد . حضرت محمد قریب 25 سال با خدیجه زندگی کرد و با اینکه دوشیزگان و زنان زیبای عرب به همسری آنحضرت  مباهات میکردند ولی حضرت در مدت این 25 سال هیچ همسر دیگری اختیار نکردند . با اینکه در عرب  آن زمان چند همسری امری رایج و قابل هضم بود – بعد از حضرت خدیجه و در ده سال آخر زندگی حضرت که دوران پیری حضرت بوده و حفظ تعادل سیاسی داخلی و خارجی اسلام مجال ازدواج به حضرت نمیداد حضرت ازدواجهایی نمودند –آیا این تعدد زوجات که اکثرا بیوه  و درمانده  و یتیم دار بوده اند با عیش و نوش و هوسرانی تناسب دارد؟ آیا زندگی یک فرد50 ساله با یک زن جوان که هنوز حد و حدود افراد را  نمیداند کار آسانی است؟(منظور عایشه)

جان دیون پورت می  نویسد آیا ممکن است مردی که به شهوت توجهی بسیار دارد در چنان کشوری که تعدد زوجات عمل عادی شمرده می شد برای مدت25سال تنا به یک زن قانع باشد؟{کتاب عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن –ص35)

همسرانی که پیامبر بعد از حضرت خدیجه اختیار کردند به این قرار است:سوده – عایشه-غزیه-حفصه-ام حبیبه-ام سلمه-زینب دختر جحش-زینب دختر خزیمه-میومنه-جویریه-صفیه.

سوده که پس از مهاجرات به حبشه شوهرش وفات کرد و بدون سرپرست مانده بود  و نمیتوانست به قبیله خود باز گردد چون او را به کفر و ارتداد مجبور میکردند – لذا زمانی که پیامبر در مدینه بود و سوده در حبشه بود  پیامبر از او خواستگاری کرد و نجاشی به وکالت از طرف پیامبر از سوده خواستگاری کرد و او لقب ام المومنین را یافت و در قرن هفتم هجری وقتی به مدینه بازگشت نزد پیامبر آمد و اینگونه بود که پیامبر به اون پناه داد .

زینب دختر خزیمه هم زن بیوه ای بود که  از یک طرف بی سرپرست شده بود و از طرفی دیگر دچار فقر شده بود . زینب زن با ایمانی  و بخشنده ای بود که به ام المساکین معروف بود –هیچکدام از مورخین در هیچ کجا ننوشته اند که زینب دارای جمال و زیبایی بود و یا ثروتی داشت-رسول خدا به خاطر حفظ آبروی زینب با او ازدواج کرد –زینب در زمان حیات پیامبر درگذشت.

ام سلمه نیز مسن و یتیم دار وبا ایمان بود که  رسول خدا از اون خواستگاری کرد و به تزویج پیامبر در آمد . بعضی بر پیامبر این اشکال را کرده اند که پیامبر میتوانست سر پرستی این زنان بی سرپرست را به دیگر اصحاب محول کند و غیر از پیامبر دیگران هم بودند – این حرف هم سخن گزافی است – اگر پیامبر میخواست سرپرستی تمام زنان بی سرپرست را بر عهده بگیرد که شما زنان ایشان بسیار فراتر میرفت – چه بسا پیامبر دیگر اصحاب را به این کار دعوت میفرمودند و آنها را به ازدواج با بازماندگان جنگها ترغیب میکرد – همچنین اینکه کسی به خاطر ترحم و دلسوزی با کسی ازدواج کند توقع بیجایی است .

زینب دختر جحش دختر عمه رسول خدا بود که با ترغیب رسول خدا به تزویج زید پسرخوانده رسول خدا درآمد- زینب یکی از نوادگان عبدالمطلب بزرگ قریش بود و زید برده ای بود که توسط رسول خدا آزاد گردیده و پسر خوانده ان حضرت شده بود –زینب به خاطر بزرگی شخصیت خود به زید فخر فروشی میکرد و زید از این موضوع رنج میبرد و بارها به رسول خدا شکایت کرده بود ولی رسول خدا او را به صبر دعوت کرده بود ولی در نهایت زینب را طلاق داد – در عرب زسم بود که پسرخوانده با پسر واقعی میدانستند و با زن مطلقه او تزویج نمیکردند . رسول خدا به خاطر باطل کردن این رسم و نیز دلجویی از زینب و بازگرداندن احترام زینب  با او ازدواج کرد . بعضی از نویسندگان مسیحی و اسلام ستیز به پیامبر تهمت زده اند که نعوذ بالله رسول خدا عاشق زینب شده بود و برای این حرف گزاف داستان سرائیهایی هم کرده اند –این ادعا هم با تواریخ معتبر و هم با شواهد عقلی مخالف است –زیرا اگر پیامبر اسیر نفس بوده و نعوذ بالله چنین حالتی به ایشان دست داده بود زینب را وقتی دوشیزه بود و طراوت مخصوص دوشیزگان را داشت و خود حضرت هم جوان بود تزویج میکرد – با توجه به اینکه زینب دختر عمه حضرت بوده و شناخته شده بود..

جویریه همسر دیگر رسول خدا بود – جویریه از قبیله بزرگ بنی المصطلق بود که افراد قبیله  پس از یکی از جنگها اسیر مسلمانان شدند –جویریه دختر بزرگ قبیله بود- تواریخ به  چند روایت ماجرای جویریه را نقل کرده اند – به روایتی جویریه بدست یکی از مسلمانا افتاده بود و آن شخص برای آزادی او پول بیشتری طلب میکرد – جویریه به نزد رسول خدا شکایت آورد و گفت که این شخص از من پول بیشتری  طلب میکند – پیامبر به او رو کرد و گفت میخواهی راهی بهتر به تو نشان دهم  - من فدیه تو را میدهم و آژادت میکنم  و با تو ازدواج میکنم به شرط اینکه مسلمان شوی - بعد از ماجراهایی جویریه مسلمان شد و به تزویج پیامبر درآمد – مسلمانان وقتی دیدند اکثر اسرا از قوم و خویشان پیامبر شده اند اسرا را آزاد ساختند .  ازسیاستهای پیامبر برای نزدیک کردن قبایل عرب و اتحاد مسلمانان و جلب حمایت دیگر قبایل و نیز جلوگیری از کارشکنی آنان  با  عایشه –حفصه-ام حبیبه –صفیه-میمونه ازدواج کرد .

ام حبیبه دختر ابوسفیان بود – شوهر ام حبیبه در حبشه از اسلام برگشت و نصرانی شد و بعد درگذشت .ام حبیبه نمیتوانست نزد پدرش بازگردد چون ابوسفیان دشمن شماره یک پیامبر بود . لذا پیامبر برای جلب قلوب بنی امیه و همچنین سرپرستی ام حبیبه با او ازدواج کرد-تواریخ نقل کرده اند روزی ابو سفیان به نزد دخترش آمد – وقتی خواست در خانه او استراحت کند  ام حبیبه فرشی که در اتاق پهن بود را جمع کرد – ابوسفیان تعجب کرد و دلیل این کارش را پرسید و ام حبیبه در جواب گفت که این فرش را برای استراحت  پیامبر خدا پهن کرده بودم و دوست ندارم  تو از آن استفاده  کنی .

صفیه دختر حی ابن اخطب رئیس قبیله بنی النضیر بود –قبیله بنی النضیر بارها در حق مسلمانان پیمان شکنی کرده بودند و کفار را بارها بر علیه مسلمانان تحریک کرده بودند – همچنین جزیه خود نمیپرداختند – لذا مسلمانان به آنها حمله کردند و آنها را شکست دادند – بعد از آنکه یهودیان در بین مسلمانان پخش شدند پیامبر با صفیه ازدواج کرد و با یکی از بزرگترین قبایل بنی اسرائیل طرح خویشاوندی ریخت – با این کار هم دل قبیله بنی النضیر را بدست آورد و حمایت آنان را جلب کرد و هم از ادامه کار شکنی آنان جلوگیری کرد .

اینکه  پیامبر را  نعوذبالله به هوسرانی متهم کنیم یکی از احمقانه ترین روشهای اسلام ستیزی است که از قرون وسطی توسط نویسنده های متعصب مسیحی آغاز گردیده و هنوز هم ادامه دارد -

 

ادامه دارد...


نوشته شده توسط: صبا

دوره گرد یکشنبه 84/9/6 ساعت 8:55 صبح

من یک دوره گرد آزادم.من یک شیون منفردم . من یک تابوت میانه رو و اصلاح طلب هستم. آواز من باستانی است . من زرتشت وار به دنیا نگاه میکنم. حتی اگر روزی به آلمان برم در برلن شرقی اطاق کرایه خواهم کرد - من به راحتی با تابلوها دوست می شوم .من به سادگی از درختان مینیاتوری بالا می روم .برای من نفوذ در قلب خنجر آسان است .دلم را از وسط نصف می کنم و به همبازی مرگم میدهم .زندگی یک نوع کفتر بازی اجتماعی است .زندگی یک نوع سر در گمی ماوراء الطبیعی است . زندگی چمدانی است که در فرودگاه ابدیت جا می ماند .

من از زندگی متنفرم . زندگی بی رحم است .زندگی منتظر است تا ما یک ماه اجاره زیست نپردازیم تا جول و پلاس تنفسمان را توی کوچه خداحافظی بریزد . زندگی هر شب دم گوش مرگ چیزی پچ پچ می کند . سر ما را به خوابیدن گرم میکنند تا برای محل حادثه نامه بنویسند .

کسی که بین مرگ و زندگی تبعیض قائل می شود تکامل را دست کم گرفته است.دیگر کلمات معانی خود را گم کرده اند و معانی ها جابه جا شده اند. مثلا زندگی یعنی مرگ و ما ساده لوحانه به مرگ می گوییم پایان همه چیز .( واین شروعی برای پایان نیست یا پایانی برای شروع)

بر اساس آخرین تحقیقات تأملی حس آدمی می تواند به اندازه میلیاردها سال نوری تاریک شود . یعنی شما در حالی که روی مبل ناراحتی خود لم داده اید می توانید از دریایی تشویش و اقیانوسی اظطراب عبور کنید و به عشقهای دروغین ............ دیشب آنقدر قلبت تند زد که داشتی به خط پایان عشق می رسیدی-نبضت را محاسبه کن !اینقدر ظریف نباش .پروانه ها بلندت میکنند . آنوقت سرغ سرمه را از کدام آئینه بگیریم که به لهجه چشم آهوان آشنا باشد؟ چرا اینقدر اصلاح طلبی ؟ چرا کمی اصول گرایی چاشنی خنده هایت نمیکنی؟ چرا از تفرین چکاوکها نمی ترسی ؟ نمی ترسی شقایقها اعتصاب غذا کنند؟ از غربت نیلوفرهای مرداب درس عبرت نگرفته ای؟ چرا قلبت را گوشه طاقچه کوک نمیکنی؟ چرا با صدای زنگ قلبت از خواب غفلت بیداری نمی شوی؟ این بی خیالی برای جمجمه ات ضرر دارد - با این اوضاع و احوال نمیتوانی فلج اطفال دلت را ریشه کن کنی - جنون گاوی در میان گله های خیالت بیداد میکند . زمانی فرا میرسد که سرماخوردگی همچون طاعون سیاه از پای درت آورد .

هر وقت دلت تنگ شد غروب را خاموش کن و فیلم تکراری طلوع خورشید را نگاه کن - فیلمی تکراری که صحنه صحنه آن را از حفظی . هر وقت گلوی آوازت تورم کرد کپسول سه تار بزن . هر وقت به دعا احتیاح داشتی سحر را بیدار کن .می توانی به شاخه های روح خودت تاب ببندی و جسمت را به بازی بگیری - در قفس غرور خودت ببرهای سیاه تجرد را زندانی کن .مواظب ترانه های ایلیاتی باش -سری به صفائیه بزن و فلکه دورشهر رادیوی عشق را خاموش کن - در راه جمکران موسیقی انتظار را بنواز و چشمانت را از غبار چراگاهها دور نگاه دار - ای کاش میشد کمی بی تفاوت تر بود .

دریانورد خستـــــــــــــــــــــــــــــــــــه


نوشته شده توسط: صبا

نوشتن با اعمال شاقه یکشنبه 84/9/6 ساعت 8:15 صبح
 

باید برای شفای قولنج مغری دست به دعا برداریم -همه باید به انتظار مانی بنشینیم -باید در آتشکده رحمت دست به دامان زرتشت شویم -همه انسانها برای یکبار هم شده باید رفتار نیک را تجربه کنن -زرتشت به مردم ایران لبخند زد و آنها را به اسلام دعوت کرد- بیش از نیمی از مسلمانان باید یک دوره فشرده زرتشتی گری ببینند -

مزدک  مردم را به نوعی مذهب اشتراکی دعوت می کرد او ادعای پیامبری نداشت ولی مردم او را می پرستیدند - معجزه مزدک حکمت او بود -معجزه ای که همیشه ایرانیان را در طول تاریخ تحت تاثیر قرار داده است -قرنهاست که در تمام سطوح علمی مدارس و آموزشگاههای ایران موضوع انشاء (علم بهتر است یا ثروت) است . ایرانیان از همان آغاز فراگیری علم ابتداء این دو مقوله را تحت بررسی قرار میدهند و همه بدون استثنا علم را انتخاب میکنند - علمی که به بن بست ثروت ختم میشود - حتی دانشمندان طراز اول ما کاسب هستند - به نظر من تقابل بین ثروت و علم عموم خصوص من وجه است - مشکل ما اینجاست که علم را با حکمت خلط کردیم -باید از پنجره دیگری به زندگی خیره شد - باید مدام بین گذشته و آینده دست و پا زد- برای یکبار هم شده می توانیم به دامان پیامبران پناهنده شویم-می توانیم درخواست ویزای کهکشان راه شیری بدهیم و اجازه اقامت در آسمانها بگیرم- حتی می توانیم با سفارت لاهوتیان نامه نگاری کنیم و مصونیت فلسفی بگیریم -برای اینکار کافیست حمایت خود را از جمهوری فدرال غربت اعلام کنی و از تعصبات کور ارضی اعلان انزجار نمایی-به همین سادگی -باید دستان خود را از گرد دنیا پاک کنی و در آب چشمه ابدیت غسل عید پاک به جا آوری.می توانی مراسم نان و عسل را هم به آن اضافه کنی -ای کاش میتوانستیم مرگ را باور کنیم -مرگ یک واقعیت باور نکردنیست .همه انسانها به آن علم دارند ولی آنرا باور ندارند .زمان باور کردن مرگ هم فرا میرسد - زودتر از آنکه فکرش را بکنی-


نوشته شده توسط: صبا

نوشته هایی از جنس نمیدونم چی چی یکشنبه 84/9/6 ساعت 7:47 صبح

می خواهم تولد مرگم را جشن بگیرم .نمیدانم چرا کسی برایم تابوت هدیه نمی آورد .ای کاش می توانستم آه سردی برای خود داشته باشم . هنوز خودم را در چشمان تو پیدا نکرده ام .از حل کردن جدول باطله های قلبم خسته شدم . دوست دارم کمی عشق دود کنم .زندگی ام را برای زمستان ذخیره کرده ام .نمیدانم پائیز امسال دلی ب رای گرفتن دارم یا نه ؟ آیا میتوانم دردی برای کشیدن داشته باشم؟قصد دارم برای تعطیلات آخر عمر به ابدیت سفر کنم .سلسله جبال برزخ .رستوران شبهای گورستان . دوست دارم به قبرستان راه شیری بروم - احساس میکنم در باتلاق زمین گرفتار شدم . دیگر قدرت بالارفتن از آسمانها را ندارم . احساس میکنم روحم به روغن سوزی افتاده - قصد دارم قلب پاره پاره ام را به آپاراتی ابدیت ببرم . شاید هم دستور تیرباران دلم را صادر کردم - می خواهم کمی خوشبینانه تر نگاه کنم .با لشکر کلمات بدون مفاهیم هی کاری نمیتوان انجام داد .وقت آن شده کمی شفاف سازی کنم و تعلیق غنی سازی کلماتم را به پایان برسانم .باید بورس سیب زمینی را دوباره راه اندازی کنم - باید تولید را آنقدر بالا ببرم تا مصرف به سکسکه بیفتد . متاسفانه بعضی ها پوست طالبی را دور میاندازد در حالی که طالبان این پوست در افغانستان فراوانند . باید بسیاری از مرغ و خروسها را بازنشسته کنیم.باید بیمه عمر گوسفندها را جدی بگیریم.باید نهادی برای حمایت از پروانه های بی سر پرست تشکیل دهیم . باید برای حمایت از کوهستانهای زلزله زده و رودخانه های طغیان کرده اقدام کنیم .باید کنسرت موسیقی سکوت تعطیل شود . می توانیم لاک پشتها را هم در دوهای همگانی شرکت دهیم .باید از کودکان دم بخت حمایت کنیم .برای این کار باید قلک بانکها را بشکنیم . باید بایدها و نبایدها را جدی بگیریم . راستش را بخواهی خودم هم از شما خسته شدم . دلم میخواهد سر بگذارم به خیابان خودم به بیغوله های پرت وجدانم .به کوچه پس کوچه های گمشده عاطفه ام - به خرابه های سوخته دلم . به آن نانواهایی که به من صداقت فروختند . آن آپاراتی هایی که ملکوتم را بالانس می کردند .هر روز صبح:نان پنیر نیایش . ظهرها آبدوغ خیار محبت و شبها هم آبگوشت تضرع بار میزاشتیم . تما وجودم حرارت تبسم بود . هیچوقت جیبهای پریشانی ام از سکه های توکل خالی نبود . خوب یادم هست که روی دیوار قلبم نوشته بودم:لعنت بر پدر ومادر کسی که در اینجا آشغال بریزد...


نوشته شده توسط: صبا


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
12778


:: بازدیدهای امروز ::
0


:: بازدیدهای دیروز ::
0



:: درباره من ::

دلنوشته هایی از سنگ

صبا
من یک فرد روانی هستم- از نظر تعادل فکری در سطح بسیار پایین قرار دارم - به ورزشهای رزمی علاقه دارم-قبلا باشگاه داشتم و تدریس فنون رزمی داشتم - از فلسفه خوشم میاد - کلا از حرفایی که فقط خودم بفهمم خوشم میاد -ازنوشتن چرت و پرت لذت میبرم - البته چرت و پرتهایی که وقتی میخونم اعصابم رو خورد نکنه -

:: لینک به وبلاگ ::

دلنوشته هایی از سنگ



:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو